ایـن حکـایتی کـه میـخام بـگم رو از توی بسته بـندی ِ کیـک یـزدیام در آوردم :D
بـه نظر مـن خیـلی جـالب بـود !
موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید
بـه مـرغ و گـوسفند و گاو خبـر داد
هـمه گفـتند تله موش مشکل توسـت ، به ما ربطی نـدارد !
مـاری در تـله افـتاد و زن مـزرعه دار را گـزید
از مـرغ برایـش سوپ درسـت کـردن ،
گـوسفـند را برای عـیادت کـننده گان سر بریـدن
و گـاو را برای مـراسم ترحـیم کـُشتند !!
و در ایـن مـدت مـوش از سـوراخ دیـوار نگـاه مـیکـرد و
به مشـکلی کـه به دیگـران ربط نـداشت فکـر مـیکرد !
جالـب بود نـه ؟ پس تـا حکـایت بـعد :P