فردا با تـ ـو زیـباســت

آنـانکـه بـودنـت را قـدر نمـیدانند ، رفـتنت را نـامـردی میـخوانند . .

۱۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

بدترین اتفاق شاید

یکـی از بدتـرین اتفـاقایی که ممکـنه واسـت بیـوفته اینـه که

داری مسواک میـزنی ، یهـو عطسـه ـت بگیـره :| 

اصـن یـه وضیـه :)))))

۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به خودت چند میدی؟

اگـه یه نفـر کـه تـا حالا نـدیدَت ازت بپرسـه به زیـبایی خـودت از یـک تـا صـد چـند میـدی ، جـوابت چـیه ؟

ایـن سـوال رو از مـن پرسیـدن ! بـعدا میـگـم کـه چـند دادم بـه خـودم :D


ب.ن: مـن بـه خـودم 70 دادم :| :)))

۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۲۷ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حال اینروزهای من

من باهـات دردل نمیـکنم که تو ناراحـت بـشی ، حتـی بیشـتر از خـودم ، شـاید !

مـن فقـط اینـا رو بهـت میگـم کـه یه نفـر دیـگه هـم بدونـه حـال اینـروزام چجـوری بـوده و

اگـه یه روزی فرامـوش کـردم ، بیـادم بیـاره چـی به سـرم اومـده و

دیگـه تـو راه نادرسـت قـدم برنـدارم !

هـر چنـد ایـن دردهـا اینـقدر عمـیق هسـتن کـه هیـچگاه از یـاد نبـرم . .

 

ایــن هـا نـه از امـروز و فـردا کـه از دیـروز بـه مـن ارث رسـیده ان

و مـن هـر شـب تـاوان سـادگی ام را پس میـدهـم و بـس . .

18/مرداد/94

۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یهوویی

چقـد خـوبه دلیـل بودنِ یه نـفر بـاشی ..

۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۳ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مـنو عشـقم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۱

بلاخره رفتیم

همونطور کـه گفـتم قـرار شد بریـم پیـتزا ، بلاخــره با تهـدید و مـُخ زدن رفـتیم :P

طبق قـرارمون پنج شـنبه شـب دخـتر عمـم اومـد خـونمـون

فـردا صبـح سـاعتـای یـازده و نیـم مـامـانم گفـت نـاهار چی بـپزم ؟

مـن تو آشپـزخـونه بـودم و داشـتم بـه مکـالمـه ی اونـا گـوش میـدادم

بـعد دخـتر عمم اومـد تو آشپـزخونه ، بـهش گفـتم مگـه نمیـخایم بـریم بیـرون :/

گفـت بـریـم ؟

مـن: :|

رفـتم بـه خـواهـرم گفـتم مـگه نمیـخایم بـریم بیـرون :/

خـواهـرمم گـفـت خــب عـقدکـنون عمـوشـه !!

(همـون روز عصـر مـراسم عقـد ِ عمـوی نـاتنی دخـتر عمـم بـود بـرعکس :| )

مـنم بــا تـهدید گـفتم اگـه شمـا نیـاین خـودم تنـهایی میـرم :|

کـه دخـتر عمم گفـت اگـه تـا سـاعت چـهار خـونه ایم کـه بـریم !

مـنم گفـتم آره بـابا ، تا سـه و نیـم خـونه ایـم و به ایـن تـرتیـب تهـدیدم کارساز شـد :)))

ایـنم عکـس پیـتزای نـازنـین :S




خـودمم یـه عکـس گـرفتم کـه بـذارمش لای دفـتر خـاطراتـم :| :))))

خـدا میـدونه دیگـه کی بـتونم مـخ ایـنا رو بـزنم :/ :S

۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۵۸ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

عین زن ـآ

به جـرات میتونم بگـم تو هر فـیلم عروسی کـه از 10 15 سال پیـش بوده و تبـدیل کـردم

یـه پـسر کـه عـین زن ــا بـرقصه مشـاهده میشه :|

مـعمولنـم آدامـس میـجوه :/

هـمه مَردام بـهش زُل میـزنن :| :D

خـاک تو ســر ِ زن نمـات :)))

۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۰۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

تله موش

ایـن حکـایتی کـه میـخام بـگم رو از توی بسته بـندی ِ کیـک یـزدیام در آوردم :D

بـه نظر مـن خیـلی جـالب بـود !

موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید

بـه مـرغ و گـوسفند و گاو خبـر داد

هـمه گفـتند تله موش مشکل توسـت ، به ما ربطی نـدارد !

مـاری در تـله افـتاد و زن مـزرعه دار را گـزید

از مـرغ برایـش سوپ درسـت کـردن ،

گـوسفـند را برای عـیادت کـننده گان سر بریـدن 

و گـاو را برای مـراسم ترحـیم کـُشتند !!

و در ایـن مـدت مـوش از سـوراخ دیـوار نگـاه مـیکـرد و 

به مشـکلی کـه به دیگـران ربط نـداشت فکـر مـیکرد !

جالـب بود نـه ؟ پس تـا حکـایت بـعد :P

۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۵ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

پیشنهاد

امـروز عصـر کـه از خـواب بیـدار شـدم دیـدم واسـم اس اومـده !

یکـی نوشـته بـود مـن فلانیم ، یه چیـز بـگم بـه کسی نمیـگی ؟

مـنم اینـو بـا یکـی از دوسـتام اشـتباه گـرفتم و گفـتم بگـو :/

بـعد جـواب داد کـه مـن از اون شب مجلـس ازت خـوشم اومـده ، مجلـس فلانی !

مـن : تو کی هستی :/ ( البته شک کـردم کیـه :| )

اون: من فـلانیم ( یکی از اقوام درجه یک :| )

بـهش گفـتم تو واسم مـث فلانی هسـتی(داداشم کوچیکم)

اونم گفـت بیـا یـه مـدت بـا هـم بـاشیم :|

مـنم گفـتم برو بابا ، اگه دوباره اس بـدی به مامـانم میـگم 

اونـم گفـت بـه جـهنم :)))

مـنم با خـودم گفـتم خـداروشکر :|

ایـن بـود داسـتان دوم امـروز مـن :)))

راسـتی مـامان بـابام امروز میـرن شمـال ، با داداش بـزرگم

دلـم واسـشون تنگ میـشه :((

۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۵۳ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

بیست دقیقه به هشت

جاتـون خالی امـروز در عالـم خـواب شنـیدم کـه بابام از مـامانـم پـرسید سـاعت چـنده ؟

مـامـانم گفـت سـاعت بیسـت دقیقـه بـه هشـت ـه !!

یـهو مـنو خـواهرم از جـا پـریدیم و بـا هـم گفـتیم بیـست دقیقـه بـه هشـت ـه :O

 و از جـامـون نپـریدیم :|

مـامانم گـف مگـه امروز تعطـیل نیستیـن ؟ مـام گفـتیم تعطیـل ِ چی :S

بـله درسـت حـدس زدیـن ، مـا خـواب مـونده بـودیم :D

مـامانـم میـگه فـکر کـردم امـروز تعطیـلین کـه هـر دوتون بـا خیـال راحـت خـوابیـدین :/ :))))

دقیـقا یـه ساعت بیشـتر خـوابیـدم و تو اتوبوسـم اصـن خـوابم نمیـومد :)))

نمیـدونم چـرا صدای گـوشیمـون بیـدارمون نکـرده :/ 

ایـن بـود داسـتان اول امـروزم :))

۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۴۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰